عمو حسين گاو شيرده بزرگي داشت . او گاوش را خيلي دوست مي داشت . گاوش هم او را خيلي خيلي دوست مي داشت !

گاو عمو حسين هر روز صبح ميگفت : " ما " " ما " و عمو حسين مقداري كاه خشك به طويله مي برد ولي گاو باز هم ميگفت : " ما" " ما" .
عمو حسين در جوابش مي گفت : كوفتت بشود ، ميداني همين ها را چند خريده ام ؟ گاو كه ميدانست ديگر نبايد " ما" " ما " كند ، ناچار كاه خشك را ميخورد و بعدش هم آب ميخورد .
عمو حسين به زوجه اش ميگفت : زود سطل را بياور تا شيرش را بدوشم و بعد شير گاو را مي دوشيد و در دبه بزرگي مي ريخت و به بازار مي برد . او درهم ثمن شير را مي گرفت و يك راست مي رفت سراغ بانك و به حسابهاي بلند مدتش مي ريخت .
روزي سكينه زوجه اش گفت : آخر مرد كمي هم از اين شير در خانه بگذار تا بدهم بچه ها بخورند و عمو حسين هم فورا گفت : كوفتي بخورند ، اين شكم صاحب مرده راميشود با تافتون خالي هم سير كرد .
روز ديگري كه نزديك نوروز بود ، سكينه به عمو حسين گفت: بچه ها گيوه ندارند درهمي بده تا برايشان كلاهي نمدين و گيوه اي و قباي كرباس بخرم .
عمو حسين گفت : درهم اگر يافتي ، سلام مرا هم برسان ! هرچه درهم داشتم كاه خريدم و اينك مفلس بيچاره اي بيش نيستم . اين بگذشت تا عمو حسين را قلنجي سخت عارض شد و طبيبان هرچه مداوا كردند ، علاج نتوانستند كرد .
دست بر قضا سحرگاهي از خانه عمو حسين شيون برخاست و همگان به سراي او رفتند و ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است .
چند صباحي كه بگذشت ، بزرگان قوم گرد هم آمدند تا دخل و خرج عزا حساب كنند تا نوبت به بانك رسيد و كاشف بعمل آمد كه در چندين حساب مرحوم عمو حسين درهم و دينار آنچنان فراوان است كه خرجي چند سال تمام ساكنان ده را ميتوان داد .
سكينه كه از اين خبر در پوستش نمي گنجيد نتوانست خوشحالي را پنهان كند و قهقهه اي سر بداد كه حضار جا خوردند و بر اين عمل نا بهنگام او را به تمسخر گرفتند و شماتت كردند .
باري بعد از سالياني كه بگذشت ، ديگر نه گاو عمو حسين از گرسنگي بانگ بر ميداشت و نه كودكان عمو حسين را گيوه راضي ميكرد .
در همها بخوردند و شادمان بودند كه كاش عمو حسين سالها پيش مرده بود !
اضافه کردن نظر