در این کتاب میخوانیم:
این داستان مجموعه ای از تلخی ها و شیرینی های سرزده از گریبان خیال و خاطره است.
من خاطرات روشن و تاریک زندگیم را از زمان هشت سالگی به یاد دارم.دورانی که یاد آور شادی های کودکانه،دوستی های ذلال و سرخوشی های بی پایان است روزگاری که محیط زندگی از هر حیث فراهم،بدی و زشتی برای ما معنی و مفهومی نداشت نام نیک پدر و مادر مایه سعادت بود،پدرم نظامی و مادرم دبیری مدبر و توانا بود……
………در هر صورت راهی زین آباد شدم،معلم آنجا با اضطراب در انتظار ورود من بود.در همان ساعت اولیه ورود تحویل و تحول انجام شد،آقا معلم آشفته و نگران بود که هرچه سریعتر عازم دیار شود،او عذرخواهی کرد و علت را کوتاه عنوان کرد که نوزادی در راه دارد،و نگرانیش بعلت عدم امکانات در آن منطقه بود….. .
منبع: گناباد نت